تمامی مطالب

آقای فرمان‌آرا! رقص‌مان نمی‌آید

دیجی‌کالا مگ – منبع جامع اخبار و مقالات تخصصی در حوزه‌ی محصولات دیجیتال، دانش و فناوری و بازی

اگر می‌خواهید تفاوت روشنفکری عبوس ایرانی را با روشنفکری سرخوشانه خیام‌وار به روشنی پیش چشم‌تان ببینید و مقایسه کنید دیدن فیلم آخر بهمن فرمان‌آرا و یکی از آثار مهرجویی را پیشنهاد می‌کنم. ایده اصلی فیلم دلم می خواد که بعد از کش‌ و قوس‌های فراوان روی پرده رفت درجه یک است. اینکه نویسنده‌ای افسرده، شبیه اکثریت جامعه روشنفکر ایرانی، که بخاطر سن و سالش کم‌کم فقط به مجالس ختم رفقایش دعوت می‌شود ناگهان به سیم آخر می‌زند و تصمیم می‌گیرد بی‌خیال مصایب دنیا فقط برقصد. تا اینجا همه چیز عالی است بگذریم که میزانسن‌ها و خانه آقای نویسنده آنقدر دمده هستند که گاهی حیرت می‌کنید آیا واقعا در دهه ۹۰ این فیلم ساخته شده است؟نویسنده‌های دوروبر کارگردان را نمی‌شناسم اما سال‌هاست می‌بینم که نویسنده‌های استخوان خردکرده هم یا تایپ با کامپیوتر را یاد گرفته‌اند و یا اگر خیلی سنتی باشند هنوز روی کاغذ می‌نویسند تا تایپیست بیچاره‌ای پیدا شود که مطالب‌شان را تایپ کند. بیش از دو دهه است که دیگر کسی مطالبش را با ماشین تحریر تایپ نمی‌کند. البته که علاقه فرمان‌آرا را به صدای ماشین تحریر و قشنگی‌اش روی میز درک می‌کنم ولی کارآیی آن در فیلم همان‌قدر مضحک است که الان برای نشان دادن آشفتگی یک نویسنده بخواهیم از اتاق پر از کاغذ‌های مچاله استفاده کنیم. همان‌قدر پیش‌پا افتاده و سردستی.

بدتر از همه فاز معناگرای فیلم است. آن کودک پشت چراغ قرمز نه معنویت پسرک فیلم «خانه‌ای روی آب» را القا می‌کند و نه واقعا تاثیر دراماتیکی در روند فیلم دارد. بیشتر آدم را یاد آن دخترک اعصاب خردکن فیلم «سوپر استار» تهمینه میلانی می‌اندازد. با لبخندی که روی صورتش ماسیده!همه این‌ها قرار است به تماشاگر چه پیامی بدهد؟که قدر خوشبختی‌های زندگی را نمی‌دانید و بدبختی از راه رسیده ممکن است نشان‌تان بدهد که زندگی هنوز هم خوشگلی‌هایش را دارد؟

اول ماجرا از روشنفکری عبوس فیلم «دلم می‌خواد» در مقابل مثلا آن بخش از سینمای سرخوشانه مهرجویی گفتم. مشکل بنظرم اینجاست که فرمان‌آرا واقعا به سرخوشی اعتقادی ندارد. اگر کاراکتر فیلمش می‌رقصد درنهایت کارش به آسایشگاه روانی می‌کشد. مهرجویی اگر بود همه مردم را به رقص وادار می‌کرد و دست آخر هم اگر فیلم جمع نمی‌شد خب نمی‌شد. همه حرف مگر چیزی جز ایمان به سرخوشی در مواقع سختی است؟!همین روشنفکری عبوس باعث می‌شود حتی به اندازه ۵ دقیقه متوالی هم شاهد رقص و سرخوشی آدم‌ها نباشیم. مقایسه کنید با سکانس رقص اکبر عبدی در «اجاره نشین‌ها» یا اتفاقا نمونه دیگری که از لحاظ معنایی هم به این ماجرا نزدیک می‌شود: رقص معتادان زاغه‌نشین در فیلم «سنتوری». سرخوشی فیلم «دلم می‌خواد» تزریقی است. عامدانه هم تزریقی است چون روند دراماتیک فیلم هر از چند گاهی وسط این سرخوشی مصیبتی وارد می‌کند که کاراکتر اصلی‌مان گیج و گنگ شود. پسر معتاد و عروس بیمار انگار صلیبی هستند که مرد باید به دوش بکشد. به محض رقصیدن‌اش یکی از این‌ها پتکی می‌شود و روی سر او و تماشاگر فرود می‌آید. هرچند نتیجه اخلاقی آخر فیلم و نوه‌دار شدن مرد می‌خواهد رای به آن سرخوشی بدهد اما تا آن لحظه و بخصوص در سکانسی که مرد را در حال رقص در پشت‌بام دستگیر می‌کنند آنقدر این سرخوشی سرکوب شده که دیگر اشتیاقی به پایان نیمه خوش فیلم هم نداریم.

فرمان‌آرا فیلمش را به شدت دم دستی کارگردانی کرده است. سکانس‌های اعتیاد محمدرضا گلزار، پسر آقای نویسنده در اتاق پر از دود در حد کارهای تلویزیونی دست چندم از کار درآمده و کاراکتر همسایه نسبتا فضولی که قرار است کمی نمک و فلفل فیلم هم باشد اصلا در سطح سینمای فرمان‌آرا نیست.

«دلم می‌خواد» از آن دسته فیلم‌هایی است که دوست دارد به همه جا سرک بکشد. به اعتیاد اعتراض کند، از لختی و سستی جامعه روشنفکری بگوید، درباره روحیه افسرده جمعی جامعه حرف بزند و محض رضای خدا هیچ‌کدام‌شان را هم نمی‌تواند به نتیجه برساند.

هنوز هم درک نکرده‌ام که فرمان‌آرا موافق رقصیدن است یا آن را صرفا طعنه‌ای به روزگار تلخ و تاریک‌مان می‌داند؟

«دلم می‌خواد» ضعیف‌ترین فیلم کارنامه فرمان‌آرا تا به امروز است. نه از نظر کارگردانی امتیازی برایش محسوب می‌شود و نه در نهایت می‌تواند ایده خوبش را تبدیل به یک جهان‌بینی کند. همه چیز اینجا در سطح جاری است و همه این چیزهای سطحی به غایت هم زشت تصویر شده‌اند. صحنه‌های رقص رضا کیانیان و بقیه مردم تو ذوق می‌زند. بیشتر از اینکه تصویرکننده نوعی سرخوشی باشد به یک التماس و عجز در مقابل سیاهی‌های روزگار می‌ماند. صحنه‌هایی ناراحت‌کننده از آدم‌هایی که انگار رو به اضمحلال هستند. و رضا کیانیان با وجود همه تلاش‌اش نمی‌تواند کاراکترش را دلپذیر از کار دربیاورد در حالی که برای این نقش باید بازیگر سمپاتیکی انتخاب می‌شد که آن شوریدگی‌اش باورپذیر از کار دربیاید.

خلاصه ماجرا این می‌شود که آقای فرمان‌آرا با فیلم شما هیچ‌کس به رقص درنمی‌آید. این اعتراض به حق شما به این همه سیاهی و تباهی و اندوه فراگیر در جامعه البته ستودنی است اما فیلم خودتان هم در حقیقت تلخی جماعت روشنفکر منزوی را در خودش دارد که لای زرورق رنگی از رقص‌های گاه به گاه کاراکترها پیچیده شده است. برای ساختن چنین ایده‌ای به دیوانه‌بازی بیشتر، رهایی از قید و بند مفاهیم معناگرایانه سنتی و شوخ‌طبعی فراوان نیاز بوده. فیلم در حال حاضر از کمبود همه این‌ها رنج می‌برد و هر چه به پایانش نزدیکتر می‌شویم این مزه گسی و بی‌هویت بودنش آزاردهنده‌تر می‌شود. با آن همه کاراکترهای فرعی بی‌هدف از خود گلزار در نقش پسر مرد گرفته تا مهناز افشار که واقعا هیچ نقش موثری در درام ندارند. اتفاقا اگر قرار بود «دلم می‌خواد» به هدفش برسد نیازمند سکانس‌های بیشتری از جنس مطب دکتر بودیم. با کات‌های سریع و آدم‌های گرفتار و دکتر بامزه‌ای که در مقابل منطق دیوانه‌هایی که جلویش نشسته‌اند کم می‌آورد.

در حال حاضر «دلم می‌خواد» اثر ابتری است. ایده‌ای که حرام شده. چون فیلمسازمان هنوز هم مطمئن نیست که دلش می‌خواهد برقصد یا با ماشین تحریر قدیمی‌اش تایپ کند!

The post آقای فرمان‌آرا! رقص‌مان نمی‌آید appeared first on دیجی‌کالا مگ.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا